۲۳۹ بار خوانده شده

الحكایة و التمثیل

بود مجنونی چو در کار آمدی
گاه گاهی سوی بازار آمدی

در نظاره آمدی حیران و مست
چست بگرفتی سر بینی بدست

آن یکی گفتش که ای شوریده دین
بینی از بهر چه میگیری چنین

گفت این شمغندی بازاریان
سخت میدارد دماغم را زیان

گفت در بازار پس کم کن نشست
گفت نتوان چون مهم کاریم هست

جمله آن خواهم که بینم روز روز
مردم بازار را در تفت و سوز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:الحكایة و التمثیل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.