۲۲۵ بار خوانده شده

الحكایة و التمثیل

شد بر دیوانهٔ آن مرد پاک
دید او را در میان خون و خاک

همچو مستی واله و حیرانش دید
سرنگونش یافت و سرگردانش دید

گفت ای دیوانهٔ بی روی و راه
در چه کاری روز و شب اینجایگاه

گفت هستم حق طلب در روز وشب
مرد گفتش من همین دارم طلب

مرد مجنون گفت پس پنجاه سال
همچو من در خون نشین در کل حال

کاسهٔ پرخون تو میخور ای عزیز
بعد از آن می ده بمن یک کاسه نیز

تاکه این دریا شود پرداخته
یا نه کار ما شود برساخته

این گره را چون گشادن روی نیست
هم بمردن هم بزادن روی نیست

این قدر دانم که با این پیچ پیچ
می ندانم می ندانم هیچ هیچ
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:الحكایة و التمثیل
گوهر بعدی:الحكایة و التمثیل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.