۲۱۸ بار خوانده شده

الحكایة و التمثیل

بر پلی میشد نظام الملک شاد
چشم او ناگه بزیر پل فتاد

بیدلی در سایهٔ پل رفته بود
فارغ از هر دو جهان خوش خفته بود

گفت اگر عاقل اگر آشفتهٔ
هرچه هستی فارغ و خوش خفتهٔ

بیدل دیوانه گفتش ای نظام
کی دو تیغ آید بهم در یک نیام

ملک دنیا هست دین میبایدت
آن همه داری و این میبایدت

گر ترا دین باید از دنیا مناز
هردو با هم راست ناید کژ مباز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:الحكایة و التمثیل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.