۲۳۹ بار خوانده شده

الحكایة و التمثیل

بوسعید مهنه در آغاز کار
پیش لقمان رفت روزی بی قرار

سنگ در یک دست میافراشت او
سوخته در دست دیگر داشت او

شیخ گفتش چیست سنگ و سوخته
گفت تا گردانمت آموخته

میزنم این سنگ بر سر محکمت
سوخته برمینهم چون مرهمت

زانکه این دردی که این ساعت تراست
این چنین درمانش خواهد گشت راست

گه ز ضرب او جراحت میرسد
گه ز مرهم نیز راحت میرسد

گر ز ضرب او جراحت نبودت
تا ابد اومید راحت نبودت

راحت خود را شدی پیوسته دوست
بی جراحت نیز فقرت آرزوست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:الحكایة و التمثیل
گوهر بعدی:الحكایة و التمثیل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.