۲۳۱ بار خوانده شده

الحكایة و التمثیل

آن یکی دیوانه در بغداد شد
یک دکان پر شیشه دید او شاد شد

برگرفت آنگاه سنگی ده بدست
وآن همه شیشه بیک ساعت شکست

صدهزاران شیشه میشد سرنگون
پس طراق و طمطراق آمد برون

مرد سودائی که آن سوداش کرد
از پسش خندید و بس صفراش کرد

آن یکی گفتش که ای شوریده مرد
این چرا کردی و هرگز این که کرد

سود اوبر باد دادی این زمان
مرد را درویش کردی زین زیان

گفت من دیوانهٔ بس سرکشم
وین طراق و طمطراق آید خوشم

چون خوشم این آمد اینم هست کار
با زیانم نیست یا با سود کار

در حقیقت زین همه طاق ورواق
نیست کس آگاه جز از طمطراق

هیچکس از سر کار آگاه نیست
زانکه آنجا هیچکس را راه نیست

نیست کس را از حقیقت آگهی
جمله میمیرند بادستی تهی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:الحكایة و التمثیل
گوهر بعدی:الحكایة و التمثیل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.