۲۲۲ بار خوانده شده

الحكایة و التمثیل

رفت یک روزی مگر بهلول مست
در بر هارون و بر تختش نشست

خیل او چندان زدندش چوب و سنگ
کز تن او خون روان شد بیدرنگ

چون بخورد آن چوب بگشاد او زفان
گفت هارون را که ای شاه جهان

یک زمان کاین جایگه بنشستهام
از قفا خوردن ببین چون خستهام

تو که اینجا کردهٔ عمری نشست
بس که یک یک بند خواهندت شکست

یک نفس را من بخوردم آن خویش
وای بر تو زانچه خواهی داشت پیش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:الحكایة و التمثیل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.