۲۱۷ بار خوانده شده

الحكایة و التمثیل

زین گدائی بر ایاز آشفته شد
این سخن در پیش سلطان گفته شد

پیش خویشش خواند حالی شهریار
گفت ازین پس با ایازت نیست کار

گر بود کاریت بیم کشتن است
تو نمیدانی کایاز آن من است

مرد گفت ای پادشاه حق شناس
گر ازان تست این ساعت ایاس

عشق نیست آن تو من اکنون شدم
عشق بردم وز میان بیرون شدم

گر کنی از وی فراقی حاصلم
چون توانی برد عشقش از دلم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:الحكایة و التمثیل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.