۲۴۳ بار خوانده شده

الحكایة و التمثیل

بر سر گوری مگر بهلول خفت
همچنان خفته از آنجا مینرفت

آن یکی گفتش که برخیز ای پسر
چند خواهی خفت اینجا بی خبر

گفت بهلولش که من آنگه روم
کاین همه سوگند از وی بشنوم

گفت چه سوگند با من باز گوی
گفت شد این مرده با من راز گوی

میخورد سوگند و میگوید براز
من نخواهم کرد خاک از خویش باز

تا همه خلق جهان را تن به تن
در نخوابانم بخون چون خویشتن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:الحكایة و التمثیل
گوهر بعدی:الحكایة و التمثیل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.