۲۲۹ بار خوانده شده

الحكایة ‌و التمثیل

سوی آن دیوانه شد مردی عزیز
گفت هستت آرزوی هیچ چیز

گفت ده روزست تا من گرسنه
ماندهام لوتیم باید ده تنه

گفت دل خوش کن که رفتم این زمانت
از پی حلوا و بریانی و نانت

گفت غلبه میمکن ای ژاژ خای
نرم گو تا نشنود یعنی خدای

گر نیم آهسته کن آواز را
زانکه گر حق بشنود این راز را

هیچ نگذارد که نانم آوری
لیک گوید تا بجانم آوری

دوست را زان گرسنه دارد مدام
تا ز جان خویش سیر آید تمام

چون زجان سیرآید او در درد کار
گرسنه گردد بجانان بی قرار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:الحكایة ‌و التمثیل
گوهر بعدی:الحكایة ‌و التمثیل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.