۲۲۰ بار خوانده شده

الحكایة و التمثیل

ظالمان کردند مردی را اسیر
ریختند آبی برو چون ز مهریر

میزدندش چوب و او میگفت زار
دست من گیر ای خدای کامگار

شیخ مهنه میگذشت آنجایگاه
خادمی گفتش که ای سلطان راه

گر از ایشانش شفاعت میکنی
همچنان دانم که طاعت میکنی

این شفاعت گفت چون آرم بجای
کین زمان یاد آمد او را از خدای

هر کرا این لحظه آید یاد ازو
دل دریده سر بریده باد ازو

یاد آن بهتر که آرام آورد
مار را چون مور در دام آورد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:المقالة الاولی
گوهر بعدی:الحكایة و التمثیل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.