۳۱۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰۳۷

گیرم که بُوَد میرِ تو را زَرِّ به خَروار
رُخساره چون زَر زِ کجا یابَد زَردار؟

از دِلْشُده زار چو زاری بِشَنیدند
از خاکْ بَرآمَد به تماشا گُل و گُلْزار

هین جامه بِکَن زود دَرین حوضْ فُرورو
تا بازْرَهی از سَر و از غُصّه دَسْتار

ما نیز چو تو مُنْکِرِ این غُلغُله بودیم
گشتیم به یک غَمْزه چُنین سُغْبه دِلْدار

تا کی شِکَنی عاشقِ خود را تو زِ غیرت؟
هِلْ تا دو سه ناله بِکُند این دلِ بیمار

نی نی مَهِلَش زان که ازان ناله زارَش
نی خَلْقِ زمین مانَد و نی چَرخه دَوّار

امروز عَجَب نیست اگر فاش نگردد
آن عالَمِ مَستور به دَستوریِ سَتّار

باز این دلِ دیوانه زِ زنجیرْ بُرون جَست
بِدْرید گَریبانِ خود از عشقْ دِگَربار

خامُش که اشارت زِ شَهِ عشقْ چُنین است
کَزْ صَبر گِلویِ دل و جان گیر و بِیَفْشار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۳۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.