۳۹۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۹۹

از سویِ دلْ لشکرِ جان آمدند
لشکرِ پیدا و نَهان آمدند

جامه صبرِ من از آن چاک شُد
کَزْ رَهِ جانْ جامه دَران آمدند

چادرْ اَفکَنده عَروسانِ روح
در طَلَبِ شاهِ جهان آمدند

بر مَثَلِ سَیل خوش از لامَکان
رَقص کُنان سویِ مَکان آمدند

صورتِ دلْ صورت‌ها را شِکَست
پَردگیانِ مُلْک سِتان آمدند

هر چه عِیان بود نَهان آمدند
هر چه نَهان بود عِیان آمدند

هر چه نشان داشت نشانَش نَمانْد
هر چه نشانْ نیست نشان آمدند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۹۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۰۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.