۴۳۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۹۶

گفت کسی خواجه سَنایی بِمُرد
مرگِ چُنین خواجه نه کاری‌ست خُرد

کاه نَبود او که به بادی پَرید
آب نَبود او که به سَرما فَسُرد

شانه نَبود او که به مویی شِکَست
دانه نَبود او که زمینَشْ فَشُرد

گنجِ زَری بود دَرین خاکْدان
کو دو جهان را به جُوی می‌شِمُرد

قالَبِ خاکیْ سویِ خاکی فَکَنْد
جانِ خِرَد سویِ سَماوات بُرد

جانِ دُوُم را که نَدانَند خَلْق
مَغْلَطه گوییم به جانان سِپُرد

صافْ درآمیخت به دُردیِّ میْ
بر سَرِ خُم رفت جُدا شُد زِ دُرد

در سَفَر اُفْتَند به هم ای عزیز
مَرغَزی و رازی و رومیّ و کُرد

خانه خود بازرَوَد هر یکی
اَطْلَس کِی باشد هَمتایِ بُرد؟

خامُش کُن چون نُقَط ایرا مَلَک
نامِ تو از دَفترِ گُفتن سِتُرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۹۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.