۲۵۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۱

دوش آن بت مستم به طلب آمده بود
شب خوش میکرد آن که به شب آمده بود

چه سود که چون صبح وصالش بدمید
جانم به وداع تن به لب آمده بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.