۳۸۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۵۷

هزار جانِ مُقدَّس فِدایِ رویِ تو باد
که در جهانْ چو تو خوبی کسی نَدید و نَزاد

هزار رَحْمَتِ دیگر نِثارِ آن عاشق
که او به دامِ هَوایِ چو تو شَهی افتاد

زِ صورتِ تو حِکایَت کنند یا زِ صِفَت؟
که هر یکی زِ یکی خوش تَراست زِهی بُنیاد

دِلَم هزار گِرِه داشت هَمچو رشته سِحرْ
زِ سِحْرِ چَشمِ خوشَت آن همه گِرِه بُگْشاد

بُلندبین زِ تو گشته‌ست هر دو دیده عشق
بِبین تو قُوَّتِ شاگرد و حِکْمِتِ اُسْتاد

نشسته‌ایم دل و عشق و کالْبَد پیشَت
یکی خَراب و یکی مَست وآن دِگَر دِلْشاد

به حُکْمِ توست بِخَندانی و بِگِریانی
همه چو شاخِ درختیم و عشقِ تو چون باد

به بادْ زَرد شویم و به بادْ سَبز شویم
تو راست جُمله وَلایت تو راست جُمله مُراد

کُلوخ و سنگ چه دانَد بهار جُز اثری؟
بهار را زِ چَمَن پُرس و سُنبُل و شِمْشاد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۵۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.