۵۲۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۵۱

هر آن نوی که رَسَد سویِ تو قَدید شود
چو آبِ پاک که در تَنْ رَوَد پَلید شود

زِ شیرِ دیو مَزیدی مَزیدِ تو هم ازوست
که بایَزید ازین شیردانْ یَزید شود

مَرید خوانْد خداوند دیوِ وَسوَسه را
که هر کِه خورْد دَمِ او چو او مَرید شود

چو مَشرق است و چو مغرب مِثالِ این دو جهان
بدین قَریب شَوَد مَرد زانْ بَعید شود

هر آن دلی که بِشورید و قَیْ شُدَش آن شیر
زِ شورش و قَیِ آن شیرْ بوسَعید شود

هر آن کِه صَدْر رَها کرد و خاکِ این دَر شُد
هزار قُفلِ گِران را دِلَش کلید شود

تُرش تُرش تو به خُسرو مَگو که شیرین کو؟
پَدید آید چون خواجه ناپدید شود

چو غوره رَست زِ خامیِّ خویش شُد شیرین
چو ماهِ روزه به پایان رَسید عید شود

خَموش آیِنِه مَنْمایْ در وَلایَتِ زَنگ
نِما به قیصرِ رومَش که تا مُرید شود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۵۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.