۳۶۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۴۸

کسی خَرابِ خَرابات و مَستِ مَیْ‌باشد
ازو عمارتِ ایمان و خیرْ کَی باشد؟

یکی وجودْ چو آتش بُوَد نباشد آب
مُحال باشد یک مَهْ بهار و دَی باشد

مَنَم خَرابِ خَرابات و مَستِ طاعَتِ حَق
درونِ شهرِ مُعَظَّم زِ نیک و بَی‌باشد

عِمارتی‌ست خَراباتیانِ شهرِ مرا
که خانه‌هاش نَهانْ در زمین چو رَی باشد

شِکوفه‌هاست درختانِ زُهد را زِ شَراب
نه آن شَراب که اِشْکوفه‌هاش قَی باشد

چو هست و نیستْ مرا دید چَشمِ مُعْتَزلی
بِگُفت دیدم مَعْدوم را که شَی باشد

به سایه‌ها و به خورشیدِ شَمسِ تبریزی
که بی‌مکان و زمانْ آفتاب و فَی باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۴۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.