۳۲۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۳۵

مَکُن مَکُن که پَشیمان شویّ و بَد باشد
که بی‌عِنایَتِ جان باغْ چون لَحَد باشد

چه ریش بَرکَنی از غُصّه و پَشیمانی
چو ریشِ عقلِ تو در دستِ کالْبَد باشد

بِکُن مُجاهِده با نَفْس و جنگْ ریشاریش
که صُلح را زِ چُنین جنگ‌ها مَدَد باشد

وَگَر گُریز کُنی هَمچو آهو از کَفِ شیر
زِ تو گُریزد آن ماهْ بر اَسَد باشد

نه گوشِ تو سُخَنِ یارِ مهربان شِنَوَد
نه پیشِ چَشمِ تو دِلْدارِ سَروقَد باشد

نِشین به کَشتیِ روح و بگیر دامَنِ نوح
به بَحرِ عشقْ که هر لحظه جَزْر و مَد باشد

گَذر زِ ناز و مَلولی که نازْ آنِ تو نیست
که آن وظیفه آن یارِ ماهْ خَد باشد

چه ظُلْم کردم بر حُسنِ او که مَهْ گفتم
صد آفتاب و فَلَک را بَرو حَسَد باشد

خَموش باش و مگو ریگ را شُمار مَکُن
شُمار چون کُنی آن را که بی‌عَدَد باشد؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۳۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.