۴۰۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۲۵

دو ماه پَهْلوی همدیگرند بر دَرِ عید
مَهِ مُصَوَّرِ یار و مَهِ مُنَوَّرِ عید

چو هر دو سَر به هم آورده‌اند در اسرار
هزار وَسوَسه اَفْکنده‌اند در سَرِ عید

زِ موجِ بَحْر بِرَقصند خَلقْ همچو صَدَف
وَلیک همچو صَدَف بی‌خَبَر زِ گوهرِ عید

زِ عیدِ باقیْ این عید آمده‌ست رَسول
چو دلْ به عید سِپاری تو را بَرَد بَرِ عید

به روزِ عید بگویم دُهُل چه می‌گوید
اگر تو مَردیْ بَرجِه رَسید لشکرِ عید

قُراضه‌یی دو که دادی برایِ حَق بِنِگَر
جَزایِ حُسنِ عَمَل گیر گنجِ پُرزَرِ عید

وَگَر چو شیشه شِکَستی زِ سنگِ صوم و جِهاد
میِ حَلالِ سَقا هُم بِکَش زِ ساغَرِ عید

ازین شکار سویِ شاه بازپَر چون باز
که دَرپَرید به مُژده زِ شَهْ کبوترِ عید

تو گاوِ فَربِهِ حِرصَت به روزه قُربان کُن
که تا بَری به تَبَرُّک هِلالِ لاغَرِ عید

وَگَر نکردی قُربان عِنایَتِ یَزدان
امید هست که ذِبْحَش کُند به خَنْجَرِ
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۲۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.