۶۴۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۱۰

بر آستانه اسرار آسْمان نَرَسَد
به بامِ فقر و یقین هیچ نردبان نَرَسَد

گُمانِ عارف در مَعرِفَت چو سیر کُند
هزار اَخْتَر و مَهْ اَنْدَر آن گُمان نَرَسَد

کسی که جُغدصِفَت شُد دَرین جهانِ خَراب
زِ بُلبُلان بِبُرید و به گُلْسِتان نَرَسَد

هر آن دلی که به یک دانْک جو جو است زِ حرص
بِدان که بَسته شود جانِ او به کان نَرَسَد

عَلَف مَدِه حسِ خود را درین مَکان زِ بُتان
که حس چو گشت مکانی به لامکان نَرَسَد

که آهویِ مُتِاَنِّس بِمانَد از یاران
به لاله زار و به مَرعایِ ارغوان نَرَسَد

به سویِ عَکّه رَوی تا به مکّه پیوندی
بُرو مُحال مَجو کِتْ همین همان نَرَسَد

پیاز و سیر به بینی بَرّی و می‌بویی
از آن پیازْ دَمِ نافِ آهوان نَرَسَد

خَموش اگر سَرِ گنجینه ضَمیرَسْتَت
که در ضَمیرِ هُدیٰ دلْ رَسَد زبان نَرَسَد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۰۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.