۵۹۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۰۸

چو دَرد گیرد دَندانِ تو عَدو گردد
زبانِ تو به طَبیبی به گِردِ او گردد

یکی کَدو زِ کَدوها اگر شِکَست آرَد
شِکَسته بَند همه گِردِ آن کَدو گردد

زِ صد سَبو چو سَبویِ سَبوگَری بَرَد آب
همیشه خاطِرِ او گِردِ آن سَبو گردد

شِکَستگانِ توایم ای حَبیب و نیست عَجَب
تو پادشاهی و لُطفِ تو بنده جو گردد

به قَندِ لُطفِ تو کین لُطف‌ها غُلامِ وِیْ اند
که زَهر ازو چو شِکَر خوب و خوب خو گردد

اگر حَلاوتِ لاحَوْلِ تو به دیو رَسَد
فرشته خو شود آن دیو و ماه رو گردد

عِنایَتَت گُنَهی را نَظَر کُند به رِضا
چو طاعت آن گُنَه از دل گناه شو گردد

پَلیدْ پاک شود مُرده زنده مارْ عَصا
چو خون که در تَنِ آهوست مُشک بو گردد

رَوَنده‌یی که سویِ بی‌سوییش رَهْ دادی
کجا چو خاطِرِ گُمراه سو به سو گردد؟

تو جانِ جانِ جهانی و نامِ تو عشق است
هر آن کِه از تو پَری یافت بر عُلو گردد

خَمُش که هر کِه دَهانَش زِ عشقْ شیرین شُد
رَوا نباشد کو گِردِ گفت و گو گردد

خَموش باش که آن کَس که بَحرِ جانان دید
نَشایَد و نَتواند که گِردِ جو گردد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۰۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.