۳۰۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۰۶

گرفت خشم زِ بُستان سَرِخَریّ و بُرون شُد
چو زشت بود به صورت به خویِ زشتْ فُزون شُد

چو دلْ سیاه بُد و قَلْب کوره دید و سِیَه شُد
چو قازْغانِ تَهی بُد به کُنجِ خانه نِگون شُد

چو ژیوه بود به جُنبش نبود زنده اصلی
نِمود جُنبشِ عاریّه بازرفت و سُکون شُد

نیافت صَیقلِ احمد زِ کُفرْ بولَهَب اَرْچه
زِ سَرکَشیّ و زِ مَکْرَشْ دِلَش قِنینه خون شُد

فُروکَشَم به نَمَد در چو آیِنِه رُخِ فِکْرَت
چو آینه بِنِمایَم کِه رام شُد کِه حَرون شُد

مَنَم که هَجْو نگویم به جُز خَواطِرِ خود را
که خاطِرَم نَفَسی عقل گشت و گاه جُنون شُد

مرا دَرونه تو شهری جدا شِمُر به سَرِ خود
به آب و گِل نَشُد آن شهرِ من به کُنْ فَیَکون شُد

سخن ندارم با نیک و بَد من از[رَهِ] بیرون
که آن چه کرد و کجا رفت و این زِ وَسوسه چون شُد

خَموش کُن که هِجا را به خود کَشَد دلِ نادان
همیشه بود نَظَرهایِ کَژْنِگَر نه کُنون شُد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۰۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۰۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.