۴۰۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۰۰

بگیر دامَنِ لُطفَش که ناگهان بِگُریزد
ولی مَکَش تو چو تیرش که از کَمان بِگُریزد

چه نَقْش‌ها که بِبازَد چه حیله‌ها که بِسازَد
به نَقْش حاضر باشد زِ راهِ جان بِگُریزد

بر آسْمانْش بِجویی چو مَهْ زِ آب بِتابَد
در آب چون که دَرآیی بر آسْمان بِگُریزد

زِ لامَکانْش بِخوانی نشان دَهَد به مَکانَت
چو در مکانْش بِجویی به لامَکان بِگُریزد

نه پیکِ تیزرو اَنْدَر وجود مُرغِ گُمان است؟
یَقین بدان که یَقین وار از گُمان بِگُریزد

از این و آن بِگُریزم زِ تَرس، نی زِ مَلولی
که آن نِگارِ لَطیفَم ازین و آن بِگُریزد

گُریزپایْ چو بادم زِ عشقِ گُل نه گُلی که
زِ بیمِ بادِ خَزانی زِ بوستان بِگُریزد

چُنان گُریزد نامَش چو قَصدِ گفتن بیند
که گفتْ نیز نَتانی که آن فُلان بِگُریزد

چُنان گُریزد از تو که گَر نویسی نَقْشَش
زِ لوحْ نَقْش بِپَرَّد زِ دلْ نشان بِگُریزد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۹۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۰۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.