۳۹۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۷۲

این عشقْ جُمله عاقل و بیدار می‌کُشَد
بی‌تیغ می‌بُرد سَر و بی‌دار می‌کُشَد

مهمانِ او شُدیم که مهمان هَمی‌خورَد
یارِ کَسی شُدیم که او یار می‌کُشَد

چون یوسُفی بِدید چو گُرگان هَمی‌دَرَد
چون مُومنی بِدید چو کُفّار می‌کُشَد

ما دلْ نَهاده‌ایم که دِلْداری‌یی کُند
یا گَر کُشَد به رَحْم و به هَنْجار می‌کُشَد

نی نی که کُشته را دَمِ او جانْ هَمی‌دَهَد
گرچه به غَمْزهْ عاشقِ بسیار می‌کُشَد

هِل تا کُشَد تو را نه که آبِ حَیاتْ اوست؟
تَلْخی مَکُن که دوستْ عَسَل وار می‌کُشَد

هِمَّت بُلند دار که آن عشقِ هِمَّتی
شاهانِ بَرگُزیده و اَحْرار می‌کُشَد

ما چون شَبیم ظِلِّ زمین و وِیْ آفتاب
شب را به تیغِ صُبحِ گُهَردار می‌کُشَد

زَنگیِّ شب بِبُرد چو طَرّارْ عقلِ ما
شِحْنه‌یْ صَبوح آمد و طَرّار می‌کُشَد

شبْ شرق تا به غرب گرفته سپاهِ زَنگ
رومیِّ روزشان به یکی بار می‌کُشَد

حاصِل مرا چو بُلبُلْ مَستی زِ گُلْشَنی‌ست
چون بُلبُلَم جُداییِ گُلْزار می‌کُشَد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۷۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۷۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.