۳۵۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۵۱

ای آن کِه پیشِ حُسْنَت حوری قَدَم دَر آیَد
در خانه خیالَت شاید که غَم دَرآیَد؟

ای آن کِه هر وجودی ز آغاز از تو خیزَد
شاید که با وجودَت در ما عَدَم دَرآیَد

ای غَم تو جمع می‌شو کاینک سپاهِ شادی
تا کیْقُباد شادان با صد عَلَم دَرآیَد

ای دلْ مَباش غمگین کاینَک زِ شاهِ شیرین
آن چَنگِ پُرنَوایِ خالی شِکَم دَرآیَد

آن ساقیِ الهی آید زِ بَزمِ شاهی
وانْ مُطربِ مَعانی اکنون به دَم دَرآیَد

ای غم چه خیره رویی آخِر مرا نگویی
اَنْدَر دَرَم دَراُفتی چون او دَرَم دَرآیَد؟

آخِر شَوَم مُسَلَّم از آتشِ تو ای غم
زان کَس که جانْ فَزایی او را سَلَم دَرآیَد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۵۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.