۱۳۹۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۵۰

یک خانه پُر زِ مَستان مَستانِ نو رَسیدند
دیوانگانِ بَنْدی زَنجیرها دَریدند

بس اِحْتیاط کردیم تا نَشْنوند ایشان
گویی قَضا دُهُل زَد بانگِ دُهُل شَنیدند

جان‌هایِ جُمله مَستان دل‌هایِ دلْ پَرَستان
ناگَهْ قَفَص شِکَستند چون مُرغْ بَرپَریدند

مَستانْ سَبو شِکَستند بر خُنْب‌ها نِشَستند
یا رَب چه باده خوردند یا رَب چه مُلْ چَشیدند

من دی زِ رَهْ رَسیدم قومی چُنین بِدیدَم
من خویش را کَشیدم ایشان مرا کَشیدند

آن را که جانْ گُزینَد بر آسْمان نِشینَد
او را دِگَر کِه بیند ؟ جُز دیده‌ها که دیدند

یک ساقی‌یی عِیان شُد آشوب آسْمان شُد
میْ تَلْخ از آن زمان شُد خیکَش از آن دَریدند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۴۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.