۴۶۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۳۷

هر کُجا بویِ خدا می‌آید
خَلْق بین بی‌سَر و پا می‌آید

زان که جان‌ها همه تشنه‌ست به وِیْ
تشنه را بانگِ سَقا می‌آید

شیرخوارِ کَرَمَند و نِگَران
تا که مادر زِ کجا می‌آید

در فِراقَند و همه مُنْتَظِرند
کَزْ کُجا وَصل و لِقا می‌آید

از مُسلمان و جُهود و تَرسا
هر سَحَر بانگِ دُعا می‌آید

خُنُک آن هوش که در گوشِ دِلَش
ز آسْمانْ بانگِ صَلا می‌آید

گوشِ خود را زِ جَفا پاک کنید
زان که بانگی زِ سَما می‌آید

گوشِ آلوده نَنوشَد آن بانگ
هر سِزایی به سِزا می‌آید

چَشمْ آلوده مَکُن از خَد و خال
کانْ شَهَنْشاهِ بَقا می‌آید

وَرْ شُد آلوده به اشکَش می‌شوی
زانکْ از آن اشکْ دَوا می‌آید

کاروانِ شِکَر از مصر رَسید
شَرفه گام و دَرا می‌آید

هین خَمُش کَزْ پِیِ باقیِّ غَزَل
شاهِ گوینده ما می‌آید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۳۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.