۹۸۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۳۱

هر زمان لُطْفَت هَمی در پَیْ رَسَد
وَرْ نَه کَس را این تَقاضا کَی رَسَد

مَستِ عشقم دار دایم بی‌خُمار
من نخواهم مَستی‌یی کَزْ مَیْ‌رَسَد

ما نِیِسْتانیم و عشقَش آتشی‌ست
مُنْتَظِر کانْ آتش اَنْدَر نَی رَسَد

این نِیِسْتان آبْ زاتَش می‌خورَد
تازه گردد زاتَشی کَزْ وَیْ رَسَد

تا اَبَد از دوستْ سَبز و تازه ایم
او بهاری نیست کو را دَیْ رَسَد

لا شویم از کُلُّ شَیْی‌ءٍ هالِکٌ
چون هَلاک و آفَت اَنْدَر شَی رَسَد

هر کِه او ناچیز شُد او چیز شُد
هر کِه مُرد از کِبْر او در حَی رَسَد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۳۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.