۳۴۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۱۸

ساقیانْ سَرمَست در کار آمدند
مَستیانْ در کویِ خَمّار آمدند

حَلْقه حَلْقه عاشقان و بی‌دلان
بر امیدِ بویِ دِلْدار آمدند

بُلبُلانِ مَست و مَستانِ اَلَست
بر امیدِ گُلْ به گُلْزار آمدند

هین که مَخْموران دَرین دَمْ جوقْ جوق
بر دَرِ ساقی به زِنْهار آمدند

یک نِدا آمد عَجَب از کویِ دل
بی‌دل و بی‌پا به یک بار آمدند

از خوشیِّ بویِ او در کویِ او
بی‌خود و بی‌کَفْش و دَستار آمدند

بی‌مُحابا دِهْ تو ای ساقی مُدام
هین که جان‌ها مَستِ اَسْرار آمدند

عارفانْ از خویشْ بی‌خویش آمدند
زاهِدانْ در کارْ هُشیار آمدند

ساقیا تو جُمله را یک رَنگ کُن
باده دِهْ گَر یار و اَغْیار آمدند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۱۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.