۳۹۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۸۶

آن کِه عکسِ رُخِ او راهِ ثُریّا بِزَند
گَر رَهِ قافلهٔ عقل زَنَد تا بِزَند

آن کِه نُقْل و میِ او در رَهِ صوفی نَقْد است
رَسَدش گَر به نَظَر گَردنِ فردا بِزَند

گَر پراکنده دلی دامَنِ دل گیر که دل
خیمهٔ اَمْن و اَمان بر سَرِ غوغا بِزَند

عُمَّری باید تا دیو ازو بُگْریزد
احمدی باید تا راهِ چَلیپا بِزَند

در هر آن کُنْجِ دلی که غَمِ تو مُعْتَکِف است
نیم­شبْ تابشِ خورشید بر آن جا بِزَند

عارفا بَهرِ سه نان دعوتِ جان را مَگُذار
تا سِنانَت چو علی در صَفِ هَیجا بِزَند

زین گُذر کُن که رَسیده­ست شَهَنشاهِ کَرَم
خیز تا جانِ تو بر عیش و تماشا بِزَند

کَفِ حاجَت بِگُشا جامِ الهی بِسِتان
تا شُعاعِ میِ جان بر رُخ و سیما بِزَند

رُخ و سیمایِ تو زان رونَق و نوری گیرد
که کَفِ شَقِّ قَمَر بر مَهِ بالا بِزَند

بر سَرَت بَردَوَد و عقل دَهَد مَغزِ تو را
عقلِ پُرمَغزِ تو پا بر سَرِ جوزا بِزَند

خواجه بَربَند دو گوش و بِگُریز از سُخَنَم
وَرْنَه در رَخْتِ تو هم آتشِ یَغْما بِزَند

بِگُریز از من و از طالِع شیراَفْکَنِ من
کَاخْتَرَم کوکَبه بر آدم و حَوّا بِزَند

هین خَمُش باش که نورِ تو چو بر دل‌ها زد
نورْ محسوس شود بر سَر و بر پا بِزَند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۸۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۸۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.