۳۵۳ بار خوانده شده
عاشقانْ بر دَرَت از اشکْ چو باران کارند
خوش به هر قَطْره دو صد گوهرِ جان بَردارند
همه از کار از آن رویْ مُعَطَّل شُده اند
چو از آن سَر نِگَری مویْ به مو در کارند
گَرچه بیدست و دَهانَند درختانِ چَمَن
لیکْ سَرسَبز و فَزایَنده و دُردی خوارند
صد هزارند وَلیکِن همه یک نور شوند
شمعها یک صِفَتَند اَرْ به عَدَد بسیارند
نورهاشان به هم اَنْدَر شُده بیحَدّ و قیاس
چون بَرآیَد مَهِ تو جُمله به تو بِسْپارند
چَشمهاشان همه وامانده در بَحرِ مُحیط
لب فروبَسته از آن موجْ که در سَر دارند
ای بَسا جانِ سُلَیمانِ نَهانْ هَمچو پَری
که به لشکرگَهِشانْ مور نمیآزارند
هست اَنْدَر پَسِ دلْ واقِف ازین جاسوسی
کو بگوید همه اسرار گَرَش بِفْشارند
بی کلیدیست که چون حَلْقه زِ دَر بیرونند
وَرْنه هر جُزو از آن نَقْدهٔ کُل اَنْبارند
این بَدَن تَختِ شَهْ و چار طَبایعْ پایش
تاجْدارانِ فَلَک تَختْ به تو نگْذارند
شَمسِ تبریز اگر تاجِ بَقا میبَخْشَد
دل و جان را تو بشارت دِهْ اگر بیدارند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
خوش به هر قَطْره دو صد گوهرِ جان بَردارند
همه از کار از آن رویْ مُعَطَّل شُده اند
چو از آن سَر نِگَری مویْ به مو در کارند
گَرچه بیدست و دَهانَند درختانِ چَمَن
لیکْ سَرسَبز و فَزایَنده و دُردی خوارند
صد هزارند وَلیکِن همه یک نور شوند
شمعها یک صِفَتَند اَرْ به عَدَد بسیارند
نورهاشان به هم اَنْدَر شُده بیحَدّ و قیاس
چون بَرآیَد مَهِ تو جُمله به تو بِسْپارند
چَشمهاشان همه وامانده در بَحرِ مُحیط
لب فروبَسته از آن موجْ که در سَر دارند
ای بَسا جانِ سُلَیمانِ نَهانْ هَمچو پَری
که به لشکرگَهِشانْ مور نمیآزارند
هست اَنْدَر پَسِ دلْ واقِف ازین جاسوسی
کو بگوید همه اسرار گَرَش بِفْشارند
بی کلیدیست که چون حَلْقه زِ دَر بیرونند
وَرْنه هر جُزو از آن نَقْدهٔ کُل اَنْبارند
این بَدَن تَختِ شَهْ و چار طَبایعْ پایش
تاجْدارانِ فَلَک تَختْ به تو نگْذارند
شَمسِ تبریز اگر تاجِ بَقا میبَخْشَد
دل و جان را تو بشارت دِهْ اگر بیدارند
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۷۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۷۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.