۳۶۵ بار خوانده شده
وَصفِ آن مَخْدومْ میکُن گرچه میرَنجَد حَسود
کین حَسودی کم نخواهد گشت از چَرخِ کَبود
گرچه خود نیکو نیایَد وَصْفِ میْ از هوشیار
چون نهیی مَست از خُمارِ غَمْزهٔ مَستَش چه سود؟
مَستِ آن میْ گَر نهیی میدو پِیِ دَسْتار و دل
چون که دَستار و دِلَت را غَمْزههایِ او رُبود
گَر دو صد هَستیْت باشد در وجودش نیست شو
زان که شاید نیست گشتن از برایِ آن وجود
نیمْ شب بَرخاستم دل را ندیدم پیشِ او
گِردِ خانه جُستَم این دل را که او را خود چه بود؟
چون بِجُستم خانه خانه یافتم بیچاره را
در یکی کُنجی به ناله کِی خدا اَنْدَر سُجود
گوش بِنْهادم که تا خود اِلْتِماسَش وَصلِ کیست
دیدَمَش کَنْدَر پِیِ زاریْ زبان را بَرگُشود
کِی نَهان و آشکارا آشکارا پیشِ تو
این نَهانَم آتش است و آشکارم آه و دود
از برایِ آن که خوبان را نَجویی در شِکَست
صد هزاران جویها در جویِ خوبی دَرفُزود
می شِمُرد از شَهْ نشانها لیک نامش مینگفت
در درونِ ظُلْمَتِ شب اَنْدَران گفت و شُنود
آن گَهان زیرِ زبان میگفت یارَم نامِ او
مینگویم گرچه نامش هست خوشْ بوتَر زِ عود
زان که در وَهْمِ من آید دُزدگوشی از بَشَر
کو دَرین شب گوش میدارد حَدیثَم ای وَدود
سخت میآید مرا نامِ خوشش پیشِ کسی
کو به عِزَّت نَشْنَود آن نامِ او را از جُحود
وَرْبه عِزَّت بِشْنَود غیرت بِسوزَد مَر مرا
اَنْدَرین عاجز شُدهست او بیطَریق و بیورود
بانگْ کَردَش هاتِفی تو نامِ آن کَس یاد کُن
غَم مَخور از هیچ کَس در ذِکرِ نامَش ای عَنود
زان که نامَش هست مِفْتاحِ مُرادِ جانِ تو
زودْ نامِ او بگو تا دَر گُشایَد زودْ زود
دل نمییارسْت نامَش گفتن و دَر بَسته مانْد
تا سَحَرگَهْ روز شُد خورشید ناگَهْ رو نِمود
با هزاران لابهٔ هاتِفْ همین تبریز گفت
گشت بیهوش و فُتاد این دلْ سُکُسْتَش تار و پود
چون شُدم بیهوش آن گَهْ نَقْش شُد بر رویِ او
نامِ آن مَخْدومْ شَمسُ الدّین در آن دریایِ جود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
کین حَسودی کم نخواهد گشت از چَرخِ کَبود
گرچه خود نیکو نیایَد وَصْفِ میْ از هوشیار
چون نهیی مَست از خُمارِ غَمْزهٔ مَستَش چه سود؟
مَستِ آن میْ گَر نهیی میدو پِیِ دَسْتار و دل
چون که دَستار و دِلَت را غَمْزههایِ او رُبود
گَر دو صد هَستیْت باشد در وجودش نیست شو
زان که شاید نیست گشتن از برایِ آن وجود
نیمْ شب بَرخاستم دل را ندیدم پیشِ او
گِردِ خانه جُستَم این دل را که او را خود چه بود؟
چون بِجُستم خانه خانه یافتم بیچاره را
در یکی کُنجی به ناله کِی خدا اَنْدَر سُجود
گوش بِنْهادم که تا خود اِلْتِماسَش وَصلِ کیست
دیدَمَش کَنْدَر پِیِ زاریْ زبان را بَرگُشود
کِی نَهان و آشکارا آشکارا پیشِ تو
این نَهانَم آتش است و آشکارم آه و دود
از برایِ آن که خوبان را نَجویی در شِکَست
صد هزاران جویها در جویِ خوبی دَرفُزود
می شِمُرد از شَهْ نشانها لیک نامش مینگفت
در درونِ ظُلْمَتِ شب اَنْدَران گفت و شُنود
آن گَهان زیرِ زبان میگفت یارَم نامِ او
مینگویم گرچه نامش هست خوشْ بوتَر زِ عود
زان که در وَهْمِ من آید دُزدگوشی از بَشَر
کو دَرین شب گوش میدارد حَدیثَم ای وَدود
سخت میآید مرا نامِ خوشش پیشِ کسی
کو به عِزَّت نَشْنَود آن نامِ او را از جُحود
وَرْبه عِزَّت بِشْنَود غیرت بِسوزَد مَر مرا
اَنْدَرین عاجز شُدهست او بیطَریق و بیورود
بانگْ کَردَش هاتِفی تو نامِ آن کَس یاد کُن
غَم مَخور از هیچ کَس در ذِکرِ نامَش ای عَنود
زان که نامَش هست مِفْتاحِ مُرادِ جانِ تو
زودْ نامِ او بگو تا دَر گُشایَد زودْ زود
دل نمییارسْت نامَش گفتن و دَر بَسته مانْد
تا سَحَرگَهْ روز شُد خورشید ناگَهْ رو نِمود
با هزاران لابهٔ هاتِفْ همین تبریز گفت
گشت بیهوش و فُتاد این دلْ سُکُسْتَش تار و پود
چون شُدم بیهوش آن گَهْ نَقْش شُد بر رویِ او
نامِ آن مَخْدومْ شَمسُ الدّین در آن دریایِ جود
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۵۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.