۲۸۱ بار خوانده شده
شبی خفت آن گدایی در تنوری
شهی را دید میشد در سموری
زمستان بود و سرما بود بسیار
گدا با شاه گفت ای شاه هشیار
تو گرچه بیخبر بودی ز سرما
فرا سرآمد این شب نیز بر ما
عزیزا در بن این دیر گردان
صبوری و قناعت کن چو مردان
بمردی صبر کن بر جای بنشین
بسر می در مدو وز پای بنشین
حکیمی در مثل رمزی نمودست
که صبر اندر همه کاری ستودست
همه خذلان مردم از شتابست
خرد را این سخن چون آفتابست
شتاب ازحرص دارد جان مردم
نگه کن حرص آدم بین و گندم
اگر نه حرص در دل راه داری
کجا از جنت الماوی فتادی
ز آدم حرص میراثست ما را
درازا محنتا آشفته کارا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
شهی را دید میشد در سموری
زمستان بود و سرما بود بسیار
گدا با شاه گفت ای شاه هشیار
تو گرچه بیخبر بودی ز سرما
فرا سرآمد این شب نیز بر ما
عزیزا در بن این دیر گردان
صبوری و قناعت کن چو مردان
بمردی صبر کن بر جای بنشین
بسر می در مدو وز پای بنشین
حکیمی در مثل رمزی نمودست
که صبر اندر همه کاری ستودست
همه خذلان مردم از شتابست
خرد را این سخن چون آفتابست
شتاب ازحرص دارد جان مردم
نگه کن حرص آدم بین و گندم
اگر نه حرص در دل راه داری
کجا از جنت الماوی فتادی
ز آدم حرص میراثست ما را
درازا محنتا آشفته کارا
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:الحکایه و التمثیل
گوهر بعدی:الحکایه و التمثیل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.