۲۳۴ بار خوانده شده

الحکایه و التمثیل

عزیزی گفت از عرش دلفروز
خطاب آید بخاک تیر هر روز

که آخر از خدا آنجا خبر نیست
خبر ده زانکه نتوان بی خبر زیست

همه حیران و سرگردان بماندیم
درین وادی بی پایان بماندیم

که می‌داند که حال رفتگان چیست
بخاک اندر خیال خفتگان چیست

همه رفتند پر سودا دماغی
فرو مردند چون روشن چراغی

همه چون حلقه بر درماندگانیم
همه در کار خود درماندگانیم

زهی دردی که درمانی ندارد
زهی راهی که پایانی ندارد

بیک ره هیچ کس را هیچ ره نیست
که جز در پایه بودن دست گه نیست

که داند تا چه شربتهای پر زهر
بکام ما فرود آمد ازین قهر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:الحکایه والتمثیل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.