۲۷۸ بار خوانده شده

الحکایه و التمثیل

شنود آن روستایی این سخن راست
که عنبر فضله گاوان دریاست

گوی پر آب اندر ده فرو کرد
بیامد از خزی گاوی درو کرد

همه سرگین گاو از آب برداشت
بدان عنبر فروش آمد که زرداشت

بدوگفت این ز من بستان بده زر
کزین بهتر نبینی هیچ عنبر

چو مرد آن دید گفتا سر بره آر
که این ریش ترا شاید نگه دار

چو هر کس پادشاه ریش خویش است
چو توشه را چنین عنبر بریش است

چوریشت دید گاو این عنبرت داد
بریش از کون گاو این عنبرت باد

تو گر با حق بشب در رازگویی
دگر روز آن بفخری باز گویی

مکن گر بنده طاعت بهایی
که آن شرکی بود اندر خدایی

چو تو بفروختی طاعت بصد بار
یقین میدان که حق نبود خریدار

ریا و عجب کوه آتشین است
نمی‌دانی که کوه دوزخ اینست

اگر تو طاعت ابلیس کردی
چو عجب آری در آن ابلیس گردی

جویی عجب تو گر طاعت جهانیست
مثال آتشی در پنبه دانیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:الحکایه و التمثیل
گوهر بعدی:الحکایه و التمثیل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.