۳۸۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۴۹

مَست آمد دِلْبَرم تا دلْ بَرَد از بامْداد
ای مُسلمانان زِ دستِ مَستْ دِلْبَر دادْ داد

دی دلِ من می‌جَهید و هر دو چَشمَم می‌پَرید
گفتم این دل تا چه بیند وین دو چَشمَم بامْداد

بامدادانْ اَنْدرین اندیشه بودم ناگهان
عشقِ تو در صورتِ مَهْ پیشَم آمد شادْ شاد

من کِه باشم باد و خاک و آب و آتشْ مَستِ اوست
آتشِ او تا چه آرَد بر من و بر خاک و باد

عشقْ ازو آبِسْتن است و این چهار از عشقِ او
این جهانْ زین چار زاد و این چهار از عشقْ زاد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۴۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.