۳۴۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۴۶

بَرنِشست آن شاهِ عشق و دامِ ظُلْمَت بَردَرید
هَمچو ماهِ هفت و هشت و آفتابِ روزِ عید

اَخْتَران در خِدمَتِ او صد هزار اَنْدَر هزار
هر یکی از نورِ رویِ او مَزید اَنْدَر مَزید

چون در آن دورِ مُبارک بُرج‌ها را می‌گُذشت
سویِ بُرجِ آتشینِ عاشقانِ خود رَسید

در دِلَش یادِ من آمد هر طَرَف کرد اِلْتِفات
مَر مرا در هیچ صَفّی آن زمان آن جا ندید

موجِ دریاهایِ رَحْمَت از دِلَش در جوش شُد
هم نَظَر می‌کرد هر سو هم عِنان را می‌کَشید

گفت نزدیکانِ خود را کان فُلان غایَب چراست؟
آن خرابِ عاشقِ حاضرمِثالِ ناپدید

آن کِه دیده هر شَبَش در سوختن مانندِ شمع
آن کِه هر صُبحی که آمد ناله‌هایِ او شنید

آن کِه آتش‌هایِ عالَم زاتشِ او کاغ کرد
تا فُسون می‌خوانْد عشق و بر دلِ او می‌دَمید

آن یکی خاکی که چون مَهْتاب بر وِیْ تافتیم
هَمچو مَهتاب از ثَری سویِ ثُریّا می‌دَوید

آن کِه چون جِرجیس اَنْدَر اِمْتِحانِ عشقِ ما
گشت او صد بار زنده کُشته شُد صد رَهْ شهید

آن کِه حامِل شُد عَدَم از آفرینش بَختِ نیک
نافِ او بر عشقِ شَمسُ الدّینِ تبریزی بُرید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۴۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.