۲۲۳ بار خوانده شده

حکایت

به نزد خانهٔ دستور کشور
وثاقی مختصر بگرفت بی در

همی مالید سالی بیشتر عور
تن خود را بدان دیوار دستور

ز نزدیکان یکی می‌دید از دور
به عالم فاش گشت این راز مستور

وزیر شهر شروان مرد را گفت
چه مقصود است ترا بر خاک ما خفت

جوابش داد و گفت ای چشمهٔ نور
زرخسار تو بادا چشم بد دور

یکی دل خسته‌ام ای صدر عالم
نمی‌داند کسی اسرار حالم

چو فر دولت اندر خانهٔ تست
دل من مرغ دام و دانهٔ تست

همی مالم تن خود را به دیوار
مگر روزی دهی در خانه‌ام بار

خوش آمد این سخن در گوش جانش
ز زر پر کرد دامان ودهانش

مقرب گشت حضرت راچنان شد
که حکمش بر همه شروان روان شد

اگر خواهد کسی تا میر گردد
به گرد پادشاه و میر گردد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:نصیحت گفتن باز بلبل را درآمدن بحضرت سلیمان علیه السلام و ملازمت شاه عادل عالم کردن
گوهر بعدی:جواب دادن بلبل باز را و استغنا نمودن او
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.