۳۵۵ بار خوانده شده

پاسخ دادن رامین ویس را

به پاسخ گفت رامین دلازار
مکن ماها مرا چندین میازار

نه بس بود آنکه از پیشم براندی
نه بس آن تیر کم در دل نشاندی

نه بس چندین که آب من ببردی
نه بس چندین که ننگم بر شمردی

مزن تیر جفا بر من ازین بیش
که کردی سربسر جان و دلم ریش

چه رنج آید ازین بدتر به رویم
که تو گویی دریغست از تو کویم

چرا بخشایی از من رهگذاری
که این ایوان موبد نیست باری

سزد گر سنگدل خوانمت و دشمن
که راه شایگان بخشایی از من

گذار شهر و راه دشمن و دوست
ز یار خویش بخشودن نه نیکوست

نه تو گفتی خداوندان گرهنگ
بمانند آشتی را جای در جنگ

چرا تو آشتی در دل نداری
مگر چون ما سرشت از گل نداری

کنون گر تو نخواهی گشت خشنود
وفا رفت از میان و بودنی بود

مرا زیدر بیاید رفت ناچار
بمانده بی دل و بی صبر و بی یار

ز دو زلفت مرا ده یادگاری
ز واشامه مرا ده غمگساری

یکی حلقه به من ده زان دو زنجیر
که گیرد جان بر نا و دل پیر

مگر جانم شود رسته به بویت
چنان چون گشته تن خسته به کویت

مگر چون جان من یابد رهایی
ترا هم دل بگیرد در جدایی

شنیدستم که شب آبستن آید
نداند کس که فردا زو چه زاید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:پاسخ دادن ویس رامین را
گوهر بعدی:پاسخ دادن ویس رامین را
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.