۶۹۱ بار خوانده شده
مُطربا این پَرده زَن کَزْ رَهْ زنان فریاد و داد
خاصه این رَهْ زن که ما را این چُنین بر بادْ داد
مُطربا این رَهْ زدن زان رَهْ زنان آموختی
زان که از شاگرد آید شیوههایِ اوسْتاد
مُطربا رو بر عَدَم زن زان که هستی رَهْزن است
زان که هستی خایِف است و هیچ خایِفْ نیست شاد
میزَن ای هستی رَهِ هَستان که جانْ اِنْگاشتهست
کَنْدَرین هستی نیامَد وَزْ عَدَم هرگز نَزاد
ما بیابانِ عَدَم گیریم هم در بادیه
در وجودْ این جُمله بَند و در عَدَم چندین گُشاد
این عَدَمْ دریا و ما ماهیّ و هستی هَمچو دام
ذوقِ دریا کِی شِناسَد هر کِه در دام اوفْتاد؟
هر کِه اَنْدَر دامْ شُد از چار طَبْع او چارمیخ
دان که روزی میدَوید از اَبْلَهی سویِ مُراد
آتشِ صَبرِ تو سوزد آتشِ هَستیْت را
آتش اَنْدَر هست زَن وَنْدَر تَنِ هستی نژاد
قَدْحَهٔ وَالْمُوریاتَش نیست اِلّا سوزِ صَبر
ضَبْحَهٔ وَالْعادیاتَش نیست جُز جانهایِ راد
بُرد و مانْدی هست آخِر تا کِه مانَد کِه بَرَد؟
وَرْ نَه این شطرنجِ عالَم چیست با جنگ و جِهاد
گَهْ رَهِ شَهْ را بگیرد بَیدَقِ کَژْرَو به ظُلْم
چیست فَرزین گشتهام گَر کَژْ رَوَم باشد سَداد
من پیاده رفتهام در راستی تا مُنْتَها
تا شُدم فَرزین و فَرزین بَندهایَم دست داد
رُخ بِدو گوید که مَنْزِلهات ما را مَنْزِلیست
خُطْوَتَینِ ماست این جُمله مَنازلْ تا مَعاد
تَن به صد مَنْزِل رَوَد دلْ میرَوَد یک تَکْ به حَج
رَهْ روی باشد چو جسم و رَهْ رویْ همچون فُؤاد
شاه گوید مَر شما را از من است این باد و بود
گَر نباشد سایهٔ من بودِ جُمله گشت باد
اسب را قیمت نَمانَد پیلْ چون پَشِّه شود
خانهها ویرانهها گردد چو شهرِ قومِ عاد
اَندَرین شطرنجْ بُرد و مانْد یکسان شُد مرا
تا بِدیدم کین هزاران لَعْبْ یک کَس مینَهاد
در نَجاتَشْ مات هست و هست در ماتَشْ نَجات
زان نَظَر ماتیم ای شَهْ آن نَظَر بر مات باد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
خاصه این رَهْ زن که ما را این چُنین بر بادْ داد
مُطربا این رَهْ زدن زان رَهْ زنان آموختی
زان که از شاگرد آید شیوههایِ اوسْتاد
مُطربا رو بر عَدَم زن زان که هستی رَهْزن است
زان که هستی خایِف است و هیچ خایِفْ نیست شاد
میزَن ای هستی رَهِ هَستان که جانْ اِنْگاشتهست
کَنْدَرین هستی نیامَد وَزْ عَدَم هرگز نَزاد
ما بیابانِ عَدَم گیریم هم در بادیه
در وجودْ این جُمله بَند و در عَدَم چندین گُشاد
این عَدَمْ دریا و ما ماهیّ و هستی هَمچو دام
ذوقِ دریا کِی شِناسَد هر کِه در دام اوفْتاد؟
هر کِه اَنْدَر دامْ شُد از چار طَبْع او چارمیخ
دان که روزی میدَوید از اَبْلَهی سویِ مُراد
آتشِ صَبرِ تو سوزد آتشِ هَستیْت را
آتش اَنْدَر هست زَن وَنْدَر تَنِ هستی نژاد
قَدْحَهٔ وَالْمُوریاتَش نیست اِلّا سوزِ صَبر
ضَبْحَهٔ وَالْعادیاتَش نیست جُز جانهایِ راد
بُرد و مانْدی هست آخِر تا کِه مانَد کِه بَرَد؟
وَرْ نَه این شطرنجِ عالَم چیست با جنگ و جِهاد
گَهْ رَهِ شَهْ را بگیرد بَیدَقِ کَژْرَو به ظُلْم
چیست فَرزین گشتهام گَر کَژْ رَوَم باشد سَداد
من پیاده رفتهام در راستی تا مُنْتَها
تا شُدم فَرزین و فَرزین بَندهایَم دست داد
رُخ بِدو گوید که مَنْزِلهات ما را مَنْزِلیست
خُطْوَتَینِ ماست این جُمله مَنازلْ تا مَعاد
تَن به صد مَنْزِل رَوَد دلْ میرَوَد یک تَکْ به حَج
رَهْ روی باشد چو جسم و رَهْ رویْ همچون فُؤاد
شاه گوید مَر شما را از من است این باد و بود
گَر نباشد سایهٔ من بودِ جُمله گشت باد
اسب را قیمت نَمانَد پیلْ چون پَشِّه شود
خانهها ویرانهها گردد چو شهرِ قومِ عاد
اَندَرین شطرنجْ بُرد و مانْد یکسان شُد مرا
تا بِدیدم کین هزاران لَعْبْ یک کَس مینَهاد
در نَجاتَشْ مات هست و هست در ماتَشْ نَجات
زان نَظَر ماتیم ای شَهْ آن نَظَر بر مات باد
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۳۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.