۵۰۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۳۰

اینک آن مُرغان که ایشانْ بَیضه‌ها زَرّین کُنند‌
کُرّهٔ تُندِ فَلَک را هر سَحَرگَهْ زین کُنند

چون بِتازند آسْمانِ هفتمین میدان شود‌
چون بِخُسپَند آفتاب و ماه را بالین کُنند

ماهیانی کَنْدَرونِ جانِ هر یک یونُسی‌ست‌
گُلْبُنانی که فَلَک را خوب و خوب آیین کُنند

دوزخ آشامانِ جَنَّت بَخْش روزِ رَسْتخیز‌
حاکِمَند و نی دُعا دانند و نه نفرین کُنند

از لَطافت کوه‌ها را در هوا رَقْصان کُنند‌
وَزْ حَلاوَت بَحْرها را چون شِکَر شیرین کُنند

جسم‌ها را جان کُنند و جانِ جاویدان کُنند‌
سنگ‌ها را کانِ لَعْل و کُفرها را دین کُنند

از همه پیداتَرند و از همه پنهان تَرند‌
گَر عِیان خواهی به پیشِ چَشمِ تو تَعیین کُنند

گَر عِیان خواهی زِ خاکِ پایِ ایشان سُرمه ساز‌
زان کِه ایشانْ کورِ مادرزاد را رَهْ بین کُنند

گَر تو خاری هَمچو خار اَنْدَر طَلَب سَرتیز باش‌
تا همه خارِ تو را همچون گُل و نسرین کُنند

گَر مَجالِ گفت بودی گفتنی‌ها گُفتَمی‌
تا که اَرْواح و مَلایِک زآسْمان تَحْسین کُنند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۲۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.