۲۵۵ بار خوانده شده
به پیش کعبه ابراهیم ادهم
بحق میگفت کای دارای عالم
مرا معصوم خواه و بی گنه دار
گناهی کان رود زانم نگه دار
یکی هاتف خطابش کرد آنگاه
که این عصمت که میخواهی تو در راه
همین بودست از من خلق را خواست
اگر کار تو و ایشان کنم راست
که تا جمله بهم معصوم مانید
همه از رحمتم محروم مانید
هزاران بحرِ رحمت بی قیاسست
ولیکن بنده را جای هراسست
ندارم از جهان جز بیمِ جان من
ز درد او زبان ترجمان من
چو من از عمر بهبودی ندیدم
زیان دیدم ولی سودی ندیدم
بمُردن راضیم زین زندگانی
اگر بازم رهانی میتوانی
ز سر تا پای من جای نظر نیست
که بروی هر زمان زخمی دگر نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
بحق میگفت کای دارای عالم
مرا معصوم خواه و بی گنه دار
گناهی کان رود زانم نگه دار
یکی هاتف خطابش کرد آنگاه
که این عصمت که میخواهی تو در راه
همین بودست از من خلق را خواست
اگر کار تو و ایشان کنم راست
که تا جمله بهم معصوم مانید
همه از رحمتم محروم مانید
هزاران بحرِ رحمت بی قیاسست
ولیکن بنده را جای هراسست
ندارم از جهان جز بیمِ جان من
ز درد او زبان ترجمان من
چو من از عمر بهبودی ندیدم
زیان دیدم ولی سودی ندیدم
بمُردن راضیم زین زندگانی
اگر بازم رهانی میتوانی
ز سر تا پای من جای نظر نیست
که بروی هر زمان زخمی دگر نیست
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:(۱۰) حکایت بایزید و زنّار بستن او
گوهر بعدی:(۱۲) حکایت رندی که ازدکانی چیزی میخواست
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.