۲۵۲ بار خوانده شده

(۱۲) حکایت مجنون و لیلی

مگر یک روز مجنون در نشاطی
نشسته بود در پیش رباطی

یکی دیوار بود از گج ببسته
در آنجا لیلی ومجنون نشسته

خوشی می‌گفت اگر عمری دویدم
هم آخر هر دو را با هم بدیدم

مگر در خواب می‌بینم من اکنون
نشسته پیش هم لیلی و مجنون

بهم این هر دو را هرگز که دیدست
خدایا در جهان این عز که دیدست؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:(۱۱) حکایت سلطان محمود و ایاز
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.