۲۳۸ بار خوانده شده

جواب پدر

پدر گفتش که حرصت غالب آمد
دلت زان کیمیا را طالب آمد

چه خواهی کرد دنیای دَنی را
سرای مَکر و جای دشمنی را

که دنیا هست زالی هفت پرده
برای صیدِ تو هر هفت کرده

همی بینم ز حرصت رفته آرام
بیارام ای چو مرغ افتاده در دام

که مرغ حرص را خاکست دانه
ز خاکش سیری آید جاودانه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:المقالة التاسع عشر
گوهر بعدی:(۱) حکایت آن حیوان که آن را هَلوع خوانند
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.