۲۳۵ بار خوانده شده

المقالة السادس عشر

پسر گفتش که هرگز آدمی زاد
ندیدم ز آرزوی ملک آزاد

نمی‌دانم من از مه تا بماهی
کسی را کو نخواهد پادشاهی

کمال ملک نتوان داد از دست
که بهر ملک تن جان داد از دست

نکو گفت آن حکیم مشتری فش
که گر شاهی بوَد روزی بوَد خوش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر بعدی:جواب پدر
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.