۲۲۳ بار خوانده شده

(۲) حکایت شیخ و مرغ همای

مگر می‌رفت شیخی کاردیده
به ره در دید طاقی برکشیده

همائی کرده از کج بر سر او
بگسترده ز هم بال و پر او

زبان بگشاد و گفت ای مرغ ناساز
تو بی شرمک بدینجا آمدی باز

بهر یک چند بگشائی پری تو
نشینی پس بقصر دیگری تو

نیاید از تو کس را سایه داری
که نا پایندگی سرمایه داری

اگر پایندگی بودی جهان را
هویدائی نبودی عقل و جان را

همه دنیا سرابی می‌نماید
جهانی ملک خوابی می‌نماید

خرت در گِل ازان سخت اوفتادست
که در تعبیر خر بخت اوفتادست

چو خر باشد کسی را بخت اینجا
بلاشک کار باشد سخت اینجا

اگر غربال پندار خود از آب
برآری عالمی بینی همه خواب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:(۱) حکایت سلطان محمود در شکار کردن
گوهر بعدی:(۳) حکایت محمد غزالی با سلطان سنجر
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.