۲۳۳ بار خوانده شده

(۱۷) حکایت محمود و شمار کردن پیلان

مگر یک روز محمود عدوبند
پسر را گفت کای داننده فرزند

ببین تا پیل چندست این زمانم
که من اکنون عددشان می‌ندانم

پسر بشمرد و گفتش ای خداوند
هزار و چار صد پیلست در بند

شهش گفتا که خود را یاد دارم
که یک بُز می‌نیامد در شمارم

کنون گر تا بعرشم کار و بارست
ز من نیست آن ز فضل کردگارست

چو هستت نعمت حق بی‌کناره
ترا از شکرِ منعم نیست چاره

چو در حقّ تو نعمت بر دوامست
دمی بی شکرِ حق بودن حرامست

وگر نفس تودر شکرست کاهل
دلت باید که این مشکل کند حل

چو نفست کاهلی دارد همیشه
دلت را هست جِدّ و جهد پیشه

چو نفست مردِ کار خویش باشد
دلت در کار خود درویش باشد

نکو زان سود کرد و بد زیان کرد
که هر کس آنچه دارد خرج آن کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:(۱۶) حکایت مهستی دبیر با سلطان سنجر
گوهر بعدی:(۱۸) حکایت عیسی علیه السلام با جهودان
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.