۲۴۳ بار خوانده شده

(۱۱) حکایت دعاگوی و دیوانه

دعا می‌کرد آن داننندهٔ دین
جهانی خلق می‌گفتند آمین

یکی دیوانه گفت آمین چه باشد
که آگه نیستم تا این چه باشد

بدو گفتند آمین آن بود راست
کامام خواجه از حق هرچه درخواست

چنان باد و چنان باد و چنان باد
زبان بگشاد آن مجنون بفریاد

که نبود آن چنان و این چنین هیچ
کامام خواجه خواهد، چند ازین پیچ

ولیکن جز چنان نبوَد کم و بیش
که حق خواهد چه می‌خواهید ازخویش

گرت چیزی نخواهد بود روزی
نباشد روزیت جز سینه سوزی

اگر او خواهدت کاری برآید
وگرنه از گلت خاری برآید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:(۱۰) حکایت غزالی و ملحد
گوهر بعدی:(۱۲) حکایت دیوانه که می‬گریست
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.