۲۳۴ بار خوانده شده

(۷) حکایت آن دزد که دستش بریدند

ببریدند دزدی را مگر دست
نزد دَم دستِ خود بگرفت و برجست

بدو گفتند ای محنت رسیده
چه خواهی کرد این دست بریده

چنین گفت او که نام دوستی خاص
بر آنجا کرده بودم نقش ز اخلاص

کنون تا زنده‌ام اینم تمامست
که بی این زندگی بر من حرامست

ز دستم گر چه قسمی جز الم نیست
چو بر دستست نام دوست غم نیست

چو ابلیس لعین اسرار دان بود
اگر سجده نمی‌کرد او ازان بود

ز خلق خود دریغش آمد آن راز
نکرد آن سجده، دعوی کرد آغاز

که تا هم او وهم خلق جهان هم
نه بینند آن دَر و آن آستان هم

که تا نوری ازان در پردهٔ عز
نگردد در نظر آلوده هرگز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:(۶) حکایت سلطان محمود و ایاز در حالت وفات
گوهر بعدی:(۸) حکایت ماه و رشک او برخورشید
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.