۳۳۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۰۷

آن یوسُفِ خوش عِذار آمد
وان عیسیِ روزگار آمد

وان سَنْجَقِ صد هزار نُصرت
بر موکَبِ نوبَهار آمد

ای کارِ تو مُرده زنده کردن
بَرخیز که روزِ کار آمد

شیری که به صیدْ شیر گیرد
سَرمَست به مَرغْزار آمد

دی رفت و پَریر نَقْدْ بِسْتان
کان نَقْدهٔ خوش عِیار آمد

این شهر امروز چون بهشت است
می‌گوید شهریار آمد

می‌زَن دُهُلی که روزِ عید است
می‌کُن طَرَبی که یار آمد

ماهی از غَیبْ سَر بُرون کرد
کین مَهْ بَرِ او غُبار آمد

از خوبیِ آن قَرارِ جان‌ها
عالَم همه بی‌قَرار آمد

هین دامَنِ عشقْ بَرگُشایید
کَزْ چَرخِ نُهُم نِثار آمد

ای مُرغِ غَریبِ پَربُریده
بر جایِ دو پَر چهار آمد

هان ای دلِ بَسته سینه بُگْشا
کان گُم شُده در کِنار آمد

ای پای بیا و پایْ می‌کوب
کان سَردِهِ نامْدار آمد

از پیر مگو که او جوان شُد
وَزْ پار مگو که پار آمد

گفتی با شَهْ چه عُذْر گویم؟
خود شاه به اِعْتِذار آمد

گفتی که کجا رَهَم زِ دستَش؟
دستَش همه دَسْتیار آمد

ناری دیدی و نور آمد
خونی دیدی عُقار آمد

آن کَس که زِ بَختِ خود گُریزد
بُگْریخته شَرمسار آمد

خامُش کُن و لُطْف‌هاش مَشْمُر
لُطفی‌ست که بی‌شُمار آمد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۰۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۰۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.